طبقه ی خواص در تمدن اسلامی (1)
مترجم: حسن کامشاد
در تمدن اسلامی، مانند هر تمدن شناخته شده دیگر در تاریخ، میان شمار محدودی گروه های کم و بیش ممتاز، و توده بی نام و نشان تمایزی مشخص وجود داشت. این دو جماعت را در اصطلاح قدیم عرب معمولاً خاصّه و عامّه می خواندند. اسلام اصولاً دین مساوات طلبی است، و به برتری یک مومن بر مومن دیگر به سبب تولد یا تبار، نژاد یا ملیت، و یا موقعیت اجتماعی اش اعتقاد ندارد. اسلام اولیه، قائل به نوعی نابرابری میان مرد و زن، آزاده و برده، دیندار و کافر بود، و رتبه و مرتبه نازل تر کافران بر طبق احکام شرع به اجرا در می آمد. به غیر از این نابرابری هایِ دیرین و خاص، آیین شریعت اسلام بین مسلمانان فرقی قائل نیست. تنها تقوا و عمل نیک است که افتخار می آفریند، و این صفات بر ثروت و قدرت و هم چنین بزرگ زادگی رجحان دارد.
در عمل، آن هایی که از بخت برخوردار بودند و ثروت و قدرت یا حتی فضیلتی داشتند معمولاً می خواستند این مواهب را به فرزندان خود منتقل سازند و، لاجرم مثل همه جوامع بشری، گرایش به سوی شکل گیری گروه های موروثی واجد امتیاز بود. از صدر اسلام تا عهد عثمانیان، کم تر نظام سیاسی دوام کافی آورد تا اشرافیت استوار و پاینده ای برقرار سازد؛ و اکثر دول اسلامیِ قرون وسطا بر اثر اغتشاشات داخلی، و از آن بیش تر، تاخت و تازهای خارجی از پا در آمدند. آنگاه، فرمانروایان نورسیده، به اتفاق خویشان و سرسپردگان و هواداران شان، به نوبه خود اشرافیتی جدید صاحب ثروت و قدرت تشکیل می دادند. هر که از تبار فاتحان بود آشکارا امتیاز می یافت؛ اما این امتیازات، از دو استثناء که بگذریم، بی دوام بود. این دو استثنا یکی اعراب بودند، که نظام اسلامی را به وجود آوردند و مدتی هم حکومت کردند، و دیگری ترکان، که از اواخر قرون وسطا تا آغاز عصر جدید اقتدار سیاسی و فرماندهی نظامی را تقریباً در انحصار خود داشتند. و هر دو، به مرور زمان و به طرق گوناگون، هویت اصلی بومی خود و اتباعشان را با هم تلفیق دادند- عرب ها با توده انبوه مردمان محلی که به «عربیت» گراییدند، و ترکان با نخبگان چند ملیتیِ دیوانی و حکومتمی امپراتوری عثمانی.
تمایز میان خاص و عام البته صرفاً اقتصادی- یعنی تمایز دار و ندار- نبود. موضوعِ تهی دست آبرومند و نوکیسه ثروتمند در ادبیات اسلامی نیز مضمونی آشنا است. ولی فقر مستمرِ نسل اندر نسل با عضویت در جمع خواص جور در نمی آمد. تمایز مورد بحث اساساً مربوط به تولد، اصل و نسب، و جایگاه اجتماعی نبود، هرچند که این ها هم در تعریف فقها محلی از اِعراب داشت. فرزند پدری از خواص بودن و در خانه وی بار آمدن دست کم جایگاهی در میان خواص را نوید می داد. و همانند زمان ها و مکان های دیگر، امتیازهای اجتماعی می توانست بسی بیش تر از واقعیات اقتصادی و سیاسیِ به وجود آورنده خود دوام آورد. قدرت و ثروت حقیقی که بر باد رود احساس برتری چه بسا هنوز برجا می ماند. شغل فرد البته مهم بود و نویسندگان مسلمان قرون وسطا به رده بندی مشاغل، اصناف و حرفه های مختلف و مقام آن ها در نظم اجتماعی توجه ویژه داشتند.
تعلیم و تربیت هم می توانست سرنوشت ساز باشد، و در جامعه ای که کتاب مقدسِ خود را وحی الهی می دانست، و به زبان کلام الله حرمت می نهاد، و سخنورانِ آن زبان را گرامی می داشت، تعلیم و تربیت از اهمیت خاص برخوردار بود. ابتدا زبان عربی و سپس دو زبان دیگر- فارسی و ترکی- هویت فرهنگی بیش تر مناطق خاورمیانه اسلامی را رقم زدند و به طبقات تحصیل کرده خود وحدت فرهنگی و اخلاقیِ درخور ملاحظه ای دادند. در حالی که توده عوام تعداد کثیری زبان و گویش های محلی به کار می بُرد، خواص با زبان ادبی مشترک، با سنت باستانی و قرآنی مشترک، و از طریق این ها، با ضوابط اخلاقی- قواعد رفتار و نزاکت- و رشته ای تبعیت های مشترک به هم پیوسته بودند. در دوره های اولیه، به ویژه در بغدادِ عباسیان و قاهره فاطمیان، پیروی از دینِ اصلی شرط ضروری عضویت در جمع خواص نبود، و شاعران، دانشمندان و محققانی مسیحی و یهودی می شناسیم که در محافل همکاران خود آمد و رفت داشتند- و نه تنها همکار، بلکه دوست، شریک، شاگرد و معلم آنان بودند. بعدها، دست کم تا اندازه ای بر اثر کشمکش های مذهبی داخلی و خارجی، برخوردها خشن تر شد، و جوامع غیرمسلمان- اگرچه هنوز بهرور از مدارایِ مقرر در شریعت اسلام- رفته رفته از جامعه اصلی جدا و منزوی شدند. در اواخر قرن وسطا و اوایل عصر جدید، با آنکه پزشکان و سایر کارشناسان غیرمسلمان، معمولاً در سطوح بسیار بالا، هنوز به خدمت در می آمدند، ارتباط های اجتماعی و حتی فکری میان پیروان ادیان مختلف تا حدی زیاد کاهش پیدا کرد.
شواهد ادبی و مدارکی که از دوره های اولیه به دست ما رسیده تقریباً همه از جانب خواص است، و لذا گزارش گذشته، و تاریخ نگاری جدید بر آن پایه نیز، ناگزیر، بیش تر بازتاب علایق، فعالیت ها و دلمشغولی های این دسته می باشد. تنها در سال های اخیر است که دانش پژوهان شروع به مطالعه زندگی عوام فاقد امتیاز روستاییان، افزارمندان و تنگدستان شهری کرده اند. با وجود آن که مدارک بسیار جالبی از قرون وسطا وجود دارد، بررسی ها عمدتاً محدود به دوران عثمانیان می شود، چه فقط از آن ها اسناد و بایگانی مشروحی باقی مانده است.
مآخذ ادبی برای مطالعه تاریخ اسلامی- کتاب ها، نامه ها و مدارک دیگر- اکثراً متعلق به دو گروه بزرگ اجتماعی، دیوانیان و اصحاب دین، است. نهاد دیوان قدمت بس زیاد دارد، و بعید نیست که در حقیقت از خاورمیانه سرچشمه گرفته باشد. دیوان را پاره ای ضرورت های عملی، به ویژه تنظیم و اداره شبکه آبیاری در جوامع رود کناری، به وجود آورد. در عهد باستان در نیمه دوم هزاره چهارم پیش از میلاد، فراعنه مصر باستان باتلاق ها را خشک می کردند، آبیاری را گسترش می دادند، شهر می ساختند و برای آوردن الوار و مواد معدنی مورد مصرف مملکت، از راه های زمینی و دریایی با خارج به داد و ستد می پرداختند. توسعه حکومت و امور اداری، بنای کاخ ها و معبدها، به نحوه ای حساب و کتاب نیاز داشت. این نیازمندی منجر به کشف «رمز و رازِ» تخصصی نگارش، و به دنبال آن، پیدایش طبقه اجتماعی جدید دبیران و کاتبان، و انقلاب در ثبت و ضبط، گردآوری و انتقال دانش شد. در خلال دگرگونی های پیاپی نظام و حتی تمدن- فرعون ها، فرمانروایان یونانی، رومی، بیزانسی مسیحی، اعراب و جانشینان مسلمان گوناگون آن ها- دیوانسالاری در مصر رونق یافت. پیشرفت مشابهی را می توان در عراق و ایران مشاهده کرد، سابقه سنت دیوانی در این دو نقطه نیز به دوران بابلی ها و شاهنشاهی ایران باستان تا زمان ساسانیان و پس از آن ها به عهد خلفا و سلاطین اسلامی می رسید. یک نمونه برجسته دیوانیان عَزرای کاتب است که مهارت و کارهای او در کتاب تورات، در سِفر عزرا، وصف شده است.
پاره ای وجوه پی گیر، ویژگی تمامی این دیوان ها بود، از همه مهم تر و پایدارتر آن که این شیوه حکومت مستمر است و کتباً به اجرا در می آید. مکاتبه و محاسبه بخش حیاتی امور دیوانی؛ و نوشتن و به رمز در آوردن مهارت لازم مأموران دیوان است. مقداری بسیار زیاد از نوشته های قدیمی اسلامی را کاتبان برای کاتبان به رشته تحریر در آورده اند که، ضمن علایق و مقاصد شغلی، خلقیات آن ها را هم نشان می دهد. این نوشته ها دستگاهی را تصویر می کند با وظایف متمایز و مرزبندی شده که از سلسله مراتب دیوانی فرمان می برد. هر مأموری وظیفه ای به عهده دارد و در انجام آن از مقام بالاتری اجازه می گیرد. در داخل این نظام رویه ای به اجر در می آید که می توان آن را زنجیره فرماندهی خواند، و همین نردبان ترفیع هم می باشد. هر کس کم و بیش می داند چه آینده ای دارد، و برای وصول به مقام مورد نظرش چه باید بکند. این سلسله مراتب شامل نظارت و هدایت نیز می شود، و اصل پراهمیت مسئولیت و جوابگویی را به میان می آورد.
از خصوصیات مشخص کننده هر دیوان نحوه استخدام و پرداخت آن است. مثلاً کاتبْ کارمندی حقوق بگیر است. مستمری او از طریق ارثیه، یا تملک یا تصاحبِ ملکی عایدی دار، یا به اقتضای مقام تأدیه نمی شود. منبع درآمدش در اختیار و در تعلق او نیست، مقرری اش جنبه عطا و کمک بلاعوض هم ندارد. میرزابنویس است و در اِزای انجام خدمت اجرت می گیرد. در دستگاه های دیوانی مرتب و موفق حقوق او را نقد می پردازند. باری، در ایام سختی و تنگی مال، گاهی فرمانروایان به جای حقوق به مأموران خود زمین اقطاعی می دادند- که نسخه مطمئنی بود برای فروپاشی تشکیلات اداری.
دیوانسالاری خاورمیانه، با وجود تغییرات متعدد در حکومت، مذهب، فرهنگ، و حتی زبان و دست خط، در خلال هزاره ها، تداوم و استمرار قابل توجهی نشان داده است. در قرون فاصل بین آمدن مسیحیت و ظهور اسلام، نظام اداری در نیمه غربی منطقه یونانی بود و در نیمه شرقی ایرانی. در سرزمین های غرب عراق، در ممالک تحت فرمان روم و بعدها بیزانس، امور دولتی به زبان یونانی- نه لاتین- انجام می شد، و ظاهراً رویه عمل حکومت های سلطنتی یونان را در این سرزمین ها هم چنان محفوظ داشته بودند. شرایط ویژه مصر- تمرکز اداری، ثبات و تداوم نسبی، آب و هوای خشک- از دیدگاه مورخ خوش بختانه، حفاظت بسیاری اسناد دولتی را، که تا به امروز هم سالم مانده است، میسر ساخت. این مدارک به مورخ مجال می دهد، با تفصیلی ناممکن در نقاط دیگر، جریان های دیوانیِ روم، بیزانس و مصر اسلامی را پی گیری کند و ببیند این دستگاه های اداری چگونه کار و گاه تغییر می کرد. از مناطق سوری این چنین شواهد کتبی نداریم، ولی همان قدری که موجود است این فرضیه را عموماً تأیید می کند که وضع آن جا هم کمابیش نظیر مصر بود. آن جا هم دستگاه اداری رومی، بعداً بیزانسی، امور روزمره حکومت، و محاسبات و مکاتبات را به زبان یونانی انجام می داد. بسیاری از مستخدمان دولت، اگر نه اکثریت آن ها، اهل محل بودند و یونانی می دانستند و کم تر خود یونانیان بودند. به هنگام پیروزی اسلام، اکثریت قاطع شان مسیحی شده بودند.
فشارهای اقلیمی و اختلالات سیاسی مانع بقای مجموعه مدارک و اسناد قابل قیاسی با عثمانی در امپراتوری ایران شد. اما شواهد خارجی چه در تورات و چه در آثار نویسندگان یونانی، حاکی از وجود یک دستگاه عدالت ورزیده زیر فرمان امپراتوران ایران باستان است. منابع بعدی اسلامی هم از دفترخانه ای منظم برای ثبت امور مالی و مالیاتی خبر می دهد. تهیه مجلدات دفاتر صحافی شده، برای ثبت و ضبط اسناد و مراجعات آتی، به احتمال قوی در تشکیلات دیوانی ایرانیان شروع شد. پاپیروس که در دوایر روم و بیزانس به کار می رفت، چندان مناسب این قبیل دفاتر نبود، و اسناد و کتب پاپیروسی معمولاً به صورت طومار نگهداری می شد. پوست گوساله و کاغذ پوستی بهتر بادوام تر بود، و در دوران اولیه مسیحیت به حد زیاد در ساختن کتاب مورد استفاده قرار می گرفت و کتاب ها کم کم شکل امروزی را پیدا کرد. در امپراتوری ایران برای تهیه دفاتر ثبت نیز از کاغذهای پوستی و پوست گوساله استفاده می شد، و پاره ای تا زمان اعراب هم پابرجا ماند، و فرمانروایان جدید غالباً به آن ها مراجعه می کردند. با آمدن کاغذ معمولی نگهداری دفاتر ثبت در ممالک اسلامی متداول شد.
شاید حیرت آورترین نمونه تداوم و استمرار دیوانی، چگونگی وضع بعد از فتوحات اعرابِ مسلمان در قرن هفتم میلادی باشد. امپراتوری ایران از میان رفت، سرزمین های پهناوری از چنگ بیزانس درآمد و جزء امپراتوری جدید اعراب شد. مع الوصف، بر رغم این دگرگونی ها، به طوری که از پاپیروس های مصری به روشنی برمی آید، گردش روز به روز امور حکومت کوچک ترین تغییری نکرد. مأموران عیسوی مصر کماکان همان مالیات های سابق را به شیوه سابق جمع آوری می کردند، همان اسناد دیوانی را می نوشتند، حتی تاریخ قدیمی عصر مسیحی مصر را بر مدارک می گذاشتند، انگار که هیچ چیز عوض نشده بود. البته مقصد نهاییِ ارسال درآمدها تغییر کرد؛ ولی بقیه امور به حال خود ماند. به هرحال در طول متجاوز از صد سالِ بعد است که در اسناد و مدارک دیوانی به تدریج تغییراتی صورت می گیرد. و مدت ها طول می کشد تا رفته رفته نسبتاً در همین اواخر اوراق پاپیروسی دو زبانه، به یونانی و عربی، پیدا می شود. سپس به مرور زمان بر شمار اسناد عربی افزوده می شود، و اسناد یونانی کاهش می یابد، تا آن که در اواخر قرن هشتم پاپیروس های یونانی به کلی ناپدید و فقط عربی یافت می شود. از شواهد مکتوب چنین برمی آید که این وضعیت کمابیش در سوریه و عراق، و هم چنین در شرق نیز حکمفرما بود و عربی در آن جا جانشین خط و زبان کهن ایرانی شد.
ولی حتی این تغییر هم بدان معنا نبود که دیوانیان کهنه کار از کار برکنار و دیگران جانشین شان شدند. خانواده های دیوانی کهن، تا مدت های مدید پس از آمدن اعراب، رموز حرفه ای- به ویژه راز و رمز حسابداری- را پیش خود نگه داشتند. حکایات زیادی در وقایع نامه های عربی است که وقتی فاتحان عرب از راه رسیدند کوشیدند حکومت این سرزمین ها را به دست گیرند ولی موفق نشدند چون هیچ کس در دستگاه دیوان جز مستوفیان از حساب ها سر در نمی آورد و کسی جز منشیان نمی توانست به مکاتبه پردازد. و لذا، به روایت راویان، اعراب ناچار کوتاه آمدند، و با آن که فرمانروای بلامنازع سیاسی و نظامی امپراتوری بودند، منشیان سابق را به حال خود گذاشتند تا کارشان را انجام دهند. در قرن دوم عصر اسلامی، زمامداران عرب، پس از تلاش فراوان، سرانجام استعمال زبان عربی را به مأموران شان تحمیل کردند و به ممالک مختلف قلمرو خود وحدتی نسبی دادند. ولی حتی این هم به معنای برافتادن خانواده های دیوانی کهن نبود بلکه آن ها در زبان عربی تبحّر یافتند. علاوه بر فراگیری زبان جدید بسیاری هم به اسلام گرویدند، ولی این به هیچ وجه جنبه همگانی نداشت، و حتی در قرن سیزده و چهارده میلادی، مسلمانان متعصب مصری به شدت شاکی اند که قبطی ها، یعنی مسیحی ها، هنوز امور دیوانی را می گردانند، مالیات ها را جمع می کنند، و به مسلمانان شرافتمند در کشور خود فرصت پیشرفت نمی دهند.دوام فوق العاده سنت دیوانی، هم علت و هم معلولِ وجود خانواده های بزرگ منشیان و کاتبان بود. تاریخ نگاری قدیم بیش تر بر خلفا و سلاطین، بر فرماندهان نظامی و حکام ایالتی- چهره های برجسته سیاسی و نظامی که اسامی شان صفحات تاریخ را انباشته- تکیه دارد. ولی دست کم همین اندازه توجه به کسان دیگری باید معطوف شود که نام آن ها را وقایع نویسان به ندرت می برند، و با مطالعه مدارک گاه به دشواری می توان به هویت آنان پی برد: اصحاب دیوان، رؤسای محاکم، عُمال دفتر استیفاء، مأموران تقویم و جمع آوری مالیات، و زیردستان متفرقه ایشان، که نسل به نسل و قرن به قرن چرخ امور دولت را گرداندند، و غالباً سنت های دودمانی به وجود آوردند، و همین سنت ها بود که در حقیقت آنان را بدل به نوعی اعیان یا اشراف دیوانی کرد. یک صاحب دیوان اوایل قرن هشتم میلادی در نامه ای خطاب به همکاران دیوانی خود، با مباهات صحبت از نقش آن ها در اداره دولت و جامعه می کند:
خداوند... شما منشیان را، شما مردمان پاکدامن، با فرهنگ، بصیر و دانشمند را، مقام والا عطا فرمود. مواهب خلافت به یاری شما از نظم بهره مند است، و امور دولت جریان مطلوب دارد. خداوند حکومت را به صواب دید شما فراخور خلق می سازد، و مملکت را آباد می کند. بدون شما از دست پادشاه کاری برنیاید، و شخص لایق، جز در میان شما، یافت نشود. بدین قرار، شما گوش شنوای پادشاهان، چشم بینای پادشاهان، زبان گویای پادشاهان، دستِ زننده پادشاهان اید.
گرایش طبیعی دیوانیان، مانند سایر صاحبان قدرت و مقام، به انتقال مزایای خود به فرزندان شان، پیامدهای مهمی در زمینه آموزش و پرورش داشت. رویه نفر گزینی از راه آزمون عمومی در ممالک اسلامی ظاهراً پا نگرفت- این هم، مانند باروت و چاپ، اختراعی چینی بود و از طریق غرب به جهان اسلام رسید. کارآموزی وسیله استخدام بود. صاحب منصب دیوانی در موقع مقتضی پسر یا برادرزاده یا دست پرورده خود را به اداره می برد، و شغلی نسبتاً بی اهمیت، ابتدا بدون مزد و اجرت، به او می سپرد. نوجوان رفته رفته راه خود را به بالا باز می کرد. این شیوه تا عصر جدید نیز ادامه یافت؛ و «پارتی بازی»، توانایی معرفی، انتصاب، حتی توصیه کردن، همواره حربه سیاسی نیرومندی در منطقه بود. در این جا هم همچون سایر جاها، رابطه متصدی مقام و ارباب رجوع یکی از مهم ترین و مؤثرترین روابط سراسر جامعه است.
در کارهای دیوانی، برخلاف برخی امور دیگر، سفارش و حمایت به تنهایی کافی نبود. کارآموز برای کسب منصب، در ضمن مهارت های تخصصی، مقداری هم تحصیلات لازم داشت. بدین ترتیب میان اهل دیوان و افراد تحصیل کرده اجتماع پیوند مهمی که بی اهمیت نبود به وجود می آمد که اگر چه به نزدیکی پیوند اروپای مسیحی قرون وسطا نبود- ولی بعدها مرتب بیش تر استحکام یافت.
دنیای اسلامی قرون وسطا دو طبقه درس خوانده و باسواد داشت و دوگونه فضل و دانش از خود به جا گذاشت. یکی، به نام ادب، مشتمل بود بر شعر و تاریخ و ادبیات، و نیز رشته وسیع آثاری که از هر فرد بافرهنگ انتظار می رفت بخواند و بداند، و دیگری، به نام علم. قلمرو علما در درجه اول عبارت بود از معارف دینی- قرآن و تفسیر قرآن، احادیث نبوی، سیره و سنت های رسول و اصحاب او، و برآمده از این ها علوم وابسته حکمت و شرایع.
در طول زمان، تشکیلات دیوانی بیزانس و ایران، کم کم تعدیل، تنظیم، ادغام، اسلامی و عربی شد. هجوم اقوام بیابانی و تسلط ترکان و بعداً مغولان بر خاورمیانه، آغاز مرحله جدیدی بود و نزاع مذهبی- میان سنیان و شیعیان، عباسیان و فاطمیان، میانه روها و تندروهای درون این گروه ها- جهان اسلام را از هم شکافت. در این دوره دگرگونی چشمگیری در آموزش و روحیه و دیدگاه کلی دیوانیان روی داد. در تعلیم و تربیت آن ها تأکید بسیار بیش تری بر اسلام، به ویژه بر رویه و شریعت اسلامی نهاده شد. دست پروردگان علما و طلاب دینی بیش تر و بیش تر به خدمت دولت در آمند.
اهل دیوان، که در عربی «کاتب» خوانده می شدند، گروه بسیار بزرگ، قدرتمند و هشیاری را در جامعه اسلامی تشکیل مید ادند. اینها لباس ویژه خود، جامه ای مخصوص موسوم به دراعه داشتند و رئیسی والامقام، به نام وزیر، که در رأس سازمان دولتی زیر نظر خلیفه یا سلطان کار می کرد. این وزیر، پیش از رسیدن نظامیان به حکومت، مقدم بر سایر بزرگان بود، و در مراسم رسمی با دواتی در دست، که نشانه قدرتش بود پیشاپیش همه می ایستاد.
اغلب می گویند اسلام مقام روحانی ندارد. این به مفهوم کلامی حرفی درست است. در اسلام از انتصاب به سمت روحانی، از منصب روحانی، از آیین عشاء ربانی (1) که فقط کشیشانِ منتصب می توانند انجام دهند، خبری نیست. به طورکلی، هرکس معرفت لازم دارد می تواند پیش نماز شود، در مسجد وعظ کند، عقد ازدواج یا مراسم تدفین را به جا آورد. بین خدا و بنده واسطه ای نظیر کشیش اصولاً وجود ندارد. و وقتی کهانت نباشد، دیگر علی الاصول سلسله مراتب پایوری، مدارج بالا و پایین کشیشان، اسقف یا کاردینال، شورای کلیسا و سایر مجامع مشابه در کار نیست. کسانی ممکن است حیات خود را وقف امور دینی کنند، ولی از ایشان انتظار می رود از طریق دیگری- مثلاً اشتغال به حرفه آبرومندی چون تجارت یا صنایع دستی- امرار معاش کنند. برداشت مسلمانان در این زمینه نسبتاً شبیه وضع یهودیان ولی بسیار متفاوت با مسیحیان است. یهودیان پس از ویرانی هیکل (معبد) و انحلال کهانت دیگر مدارج کاهنی را نپذیرفتند و خاخام ها را فقط معلم و فقیه شمردند. گفتار معروفی در کتاب اخلاق آباء (2)، اثر خاخامی احتمالاً در قرن سوم میلادی، به آموزگاران و نوآموزان تورات هشدار می دهد که کتاب مقدس را «نه تاجی کنید که با آن بدرخشید و نه بیلی که با آن ژرفا بکاوید». این گونه احکام در نوشته های مسلمانان نیز یافت می شود.
واقعیات، البته، اندکی متفاوت بود، و علما و خاخام ها هر دو در خلال زمان وضع غیرحرفه ای خود را تغییر دادند. هرچه شرایع دامنه دارتر و پیچیده تر شد، به مدیران و داوران خبره ی تمام وقت بیش تر نیاز پیدا کرد. مجموعه نوشته های دینی که ابتدا منحصر به نصوص مقدس بود، رشته پهناوری شرح و تأویل و تفسیر و تنظیم را در برگرفت، که مطالعه خود این ها نیز باز کارشناسان تمام وقت می خواست. روحانیون منصوب نمی شدند، ولی مسلمانان و یهودیان هر دو نوعی اسلوب تصدیق و تأیید ابداع کردند، بدین معنی که معلم پس از اتمام دوره مشخص تحصیلات «اجازه» اجتهاد به شاگردش می داد و او به جرگه علمای دین می پیوست. و از آن جا که علما و حتی علمای حکمت الهی هم رزق و روزی لازم دارند، تدبیری برای تأمین احتیاجات مادی شان می بایست اندیشیده می شد. درست است که مراتب و مدارج کلیسای مسیحی در اسلام وجود ندارد، ولی طبقه ای حرفه ای از اصحاب دین واجد صلاحیت در اصول فقهی پدید آمد که می توان آن ها را روحانی خواند. اینان نیز مثل کاتبان قدیم، لباس خاص خود را دارند که عمامه مهم ترین جزء آن است. و عمامه نشان و امتیاز روحانیتن شد و همچنان نیز باقی مانده است.
طبقه علما از پیش نماز زیردست روستا و یا مسجدِ محل گرفته تا مقامات مهم قضایی از قبیل قاضی و مفتی را شامل می شد. و از یاد نبریم که در اسلام اصولاً تنها یک قانون وجود دارد و آن وحی مُنزل از جانب خداوند است. امور قضایی بنابراین جزئی از علوم دینی شمرده می شود و دست اندرکاران حرفه ای آن در زمره علما جا دارند، از جمله قاضی که توسط فرمانروا تعیین می شود تا شریعت مقدس را به اجرا گذارد، و مفتی که از او می خواهند تا در مسائل شرعی مورد اختلاف حُکم یا نظر بدهد و محتسب که مأمور منصوب دولت برای بازرسی وضع بازار و اخلاق مردمان و وظیفه اش «امر به معروف و نهی از منکر» است که به کرات در قرآن از آن یاد شده (سوره آل عمران، آیه 104 و 110؛ سوره حج، آیه 41 و غیره) و از فرایض همه مسلمانان می باشد. در رویه قضایی اسلام تا قرن نوزدهم از وکیل خبری نبود و کار و پیشه وکالت پیش از آن ناشناخته بود.
رابطه دولت و علما، در قرون اولیه اسلامی، سرد و گاه توأم با بدگمانی متقابل بود. دولت در نظر دینداران راستین نوعی بلای ناگزیر بود، و مردم شریف درگیر آن نمی شدند. خدمت در دولت مایه تحقیر و به تعبیری حتی معصیت آمیز بود، چون درآمدهای دولتی با زور و تعدی دریافت می شد، و هر که از دولت حقوق می گرفت نیز در این گناه سهم داشت. در شرح حال مردان دانا و پرهیزگار، خواننده عموماً در ستایش قهرمان داستان می خواند که وی هیچ انتصاب دولتی نپذیرفت. پیشنهاد مقام دولتی شهرت شخص را به اثبات می رساند، ردّ کردنش صدق و درستی او را. قاضی را البته دولت منصوب می کرد- اما قاضی در فرهنگ عامه و مذهب عوام چهره ای تمسخرآمیز شد. مفتی مستقل و از احترام بس بیش تری برخوردار بود، و گونه ای پذیرش مفتیانِ پیشین، او را به این مقام می رساند، و حقوق و مزایایش را یا بنیاد اوقاف می پرداخت یا از طریق حق الزحمه تأمین می شد. به طور کلی علما و نهادهای مذهبی برای هزینه زندگی و نگهداری خود اتکای فراوان به موقوفات داشتند- واژه وقف در عربی به معنی بخشش انتقال ناپذیر به نیّت یا نیّات خیر است.
در تفکیک غیررسمی و بر زبان نیامده قوا که بین دولت و علما شکل می گرفت، دولت معمولاً صلاحیت انحصاری علما را در کلیه وجوه شرع انور قبول می کرد. این اذعان و شناخت، توأم با کناره گیری علما از دولت، به روحانیون خصوصاً به آن هایی که هیچ وابستگی دولتی نداشتند، اقتدار اخلاقی بی اندازه زیادی می داد. در اسلام، شریعتِ مقدس است که بیش تر روابط اجتماعی و شخصی را تنظیم می کند، و همین نقشی گسترده و فراگیر در جامعه به اولیای مجاز دین می دهد. توده مردم برای راهنمایی، حتی برای اتخاذ تصمیم، درباره بسیاری امور، از جمله، و به ویژه، ازدواج، طلاق و ارث و میراث متکی به آنان اند.
این طرز رابطه، یا نبودِ رابطه، میان دولت و روحانیون مشکلاتی جدی در عمل به وجود آورد. علما به تدریج آیین حقوق و تکالیف سیاسی خود را شکل می بخشیدند، اما زمامداران بلاد اسلامی اکثر این احکام را از نظر سیاسی غیرعملی می دانستند. فرمانروایان غالباً لازم می دیدند از علما یاری جویند؛ و علما گاه در اِزای کمک خود شرطی می گذاشتند و آن اجرای شریعت بر مبنای سنت اولیه ی اسلامی بود. برای علمای سُنی مفهوم این نظام رسم و روال خلفای راشدین- چهار خلیفه اول- به انضمام سنت عمر ابن عبدالعزیز خلیفه اموی بود. ولی برای شیعیان فقط سنت و سیره رسول و خلیفه اش علی و امامان اعتبار داشت، و دیگر خلفای «راشد» اصلاً به راه راست نرفتند.
کناره گیری علما از حیات سیاسی البته هیچ گاه مطلق و دربست نبود، بلکه به مرور زمان بین دو طرف نوعی همزیستی عملی (3) به وجود آمد. زمامداران، شریعت را اصولاً به رسمیت شناختند، از نقض آشکار احکام شرع، به ویژه در مورد مناسک و مراسم عبادی و اخلاق اجتماعی، خودداری ورزیدند، و گاه گاه با علما به مشاوره پرداختند و آنان را در مناصب قدرتمند نشاندند. علما به نوبه خود کوشیدند با اولیای دولت زیاد درگیر نشوند. هر وقت که یکی از آن ها مقامی دولتی می پذیرفت، این کار را با اکراه کامل انجام می داد، با این حال روحانیون مؤمن تر نظر خوشی به وی نداشتند.
در نتیجه این وضعیت علما اغلب به دو دسته تقسیم می شدند. یک دسته افراد بسیار متدین که هم قطاران و نیز جماعت مردم آن ها را پاسداران شریف و فسادناپذیر راه حق می دانستند؛ و دسته دیگر، که می توان آن ها را سازش کار یا واقع گرا نامید، مرکب از علمایی بودند که خدمت دولتی را می پذیرفتند و در نتیجه اقتدار اخلاقی شان تا حد زیادی از دست می رفت. این وضع، یعنی پیوستن افراد نه چندان دقیق و نه چندان با احتیاطِ روحانیت به خدمات دولتی و امتناع افراد جدی تر و پرهیزگارتر آن جماعت، هم برای دولت و هم مذهب اثرات زیان بخش داشت. همدلی و همراهی مردم آشکارا با کسانی بود که از خدمات دولتی اجتناب می جستند؛ ا ز این رو پند و اندرزهای ادبیات دینی نیز به طور کلی خواستار تحریم بالقوه خدمت دولتی است.
***
در قرن دوازده و سیزده میلادی تحولات مهمی روی داد. این دوران کشمکش های بزرگ مذهبی بود، و هستی و بقای دین و امت اسلام مدتی به مخاطره افتاد. دشمنان داخلی و خارجی- از شرق و غرب و درون- به اسلام تاختند. جامعه مسلمان در برابر این خطرات دست به دست هم داد، عناصر قبلاً مجزا یا حتی متخاصم گرد هم آمدند. مأموران دولتی، نظامی و غیرنظامی، بیش از پیش به دین روی آوردند، و از عداوت طبقات مذهبی با دولت بسی کاسته شد.
در این وفاقِ دین و دولت، و دست اندرکاران آن ها، مدرسه ها نقش مهمی ایفا کردند. مدرسه نوعی آموزشگاه علوم دینی بود و حوزه علمیه کانون اصلی تعلیمات عالی اسلامی شد. در دوران اولیه، تحصیلات اولیه و درجه دوم در مساجد، یا در ارتباط با مساجد، انجام می گرفت، و در قرن نهم و دهم میلادی، حتی مؤسسات تحصیلات عالی- اکثراً ولی نه انحصاراً در علوم دینی- وابسته به بعضی مساجد بود. هزینه این موسسات از عطیه زمامداران و افراد خصوصی تأمین می گردید. مراکز بزرگ تر اغلب کتابخانه داشتند، و کتب آن ها در دسترس طلاب و محققان بود. کتابخانه های نیمه دولتی نیز بود که آثار مربوط به موضوعات غیرمذهبی مانند ریاضیات، طب، شیمی، فلسفه و موسیقی را در خود جای می دادند. در اوایل قرن نهم میلادی، مأمون خلیفه عباسی بیت الحکمه معروف را در بغداد تأسیس کرد. این نخستین مرکز تحصیلات عالی بود و بعد از آن بسیاری از این گونه مؤسسات به وجود آمد. سرمشق بیت الحکمه احتمالاً دارالعلم قدیم جندی شاپور در ایران بود. خود مدرسه جندی شاپور را، مسیحیان نسطوری که از دست آزار و پیگرد دینی بیزانس گریخته به حکومت ساسانی پناه برده بودند- به احتمال از روی نمونه باستانی مدارس یونانی اسکندریه و انطاکیه- بنا نهادند و در آن جا به تعلیم علوم یونانی به ویژه پزشکی پرداختند.
مدرسه به شکل کلاسیک آن ظاهراً اول بار در قرن یازده میلادی پدید آمد. سپس بر شمار آن ها افزوده شد و مدارس دیگر در سراسر جهان اسلامی سر برآورد. مدرسه گاه وابسته به مسجدی و گاه مستقل بود، و محل کوچکی برای عبادت داشت تا استادان و شاگردان به راحتی نماز گزارند. مدرسه سپس به صورت دانشکده منظمی درآمد، با برنامه درسی و جدول زمانی و گروه مدرسین حقوق بگیر دائمی و وجوه تسهیلات برای کمک به محصلان. همانند آموزشگاه های کلیسایی قرون وسطا در اروپا، مدرسه ها در مرتبه نخست به تدریس دین و شریعت اهتمام می ورزیدند، که در اسلام دو وجهه مختلف یک کل اند. ولی مثل کالج ها و دانشگاه های غرب، مدرسه ها بعداً نقش بزرگی در تکوین کلی طبقه تحصیل کرده بازی کردند.
وقتی دولتیان شوق و حرارت تازه و ژرف تری به دین نشان دادند، اصحاب دین هم بیش تر و بیش تر آماده ورود به خدمات دولتی شدند. در امپراتوری عثمانی- تا اندازه ای بی گمان تحت تأثیر تشکیلات کلیسایی سرزمین های مفتوح عثمانیان- روحانیون اسلامی به دستگاه حکومتی پیوستند. قاضی و مفتی هر دو گمارده حکومت بودند و حوزه اقتدار آن ها بی شباهت به قلمرو اسقف ها نبود. روحانیت، در این مرحله، در ردیف دیوان و ارتش، و شاخه سوم حکومت امپراتوری گردید و سلسله مراتب خود را پیدا کرد؛ در رأس آن شیخ الاسلام، مفتی کل پایتخت، بود که می توان او را- بدون تحریف زیاد- اسقف اعظم امپراتوری عثمانی خواند.
هرچه علما به دولت نزدیک شدند، ناگزیر از مردم دور افتادند، و نفوذ پیشین خود را از دست دادند، و مشایخ صوفی که مظهر دینداری نوع دیگری بودند، جای آن ها را در میان توده عوام گرفتند. صوفیان از اواخر قرون وسطا در انجمن های اخوت- تابع طریقه های عرفانی متفاوت- تشکل یافته بودند. رهبران و پیروان این انجمن های اخوت، گاه موسوم به دراویش، برخی کمبودهای دین عامه را جبران می کردند.
نویسندگان مسلمان قرون وسطا جامعه را- که منظورشان ظاهراً اداره کنندگان جامعه است- اغلب به دو گروه اصلی، اهل شمشیر و اهل قلم، تقسیم می کنند. گروه اول آشکارا نظامیان و گروه دوم جماعت روحانی و دیوانیان اند. ولی افراد دیگری هم بودند که در سایه مهارت فکری یا ادبی خود می زیستند، اما کاملاً در این دو گروه جا نمی گرفتند. مثلاً پزشکان، که در نوشته ها و تذکره های تاریخی از آن ها فراوان نام برده شده، گاه در مقام مشاور طبی فرمانروا گاه به خاطر کارشان در بیمارستان های متعدد و پررونق جهان اسلام، و گاه از راه تحقیق هایی که به عمل آوردند و یا کتاب هایی که نگاشتند معروف شدند. نظریات و عملیات طبی مسلمانان در قرون وسطا اصولاً از منابع یونانی سرچشمه می گرفت، ولی خود مسلمانان نیز این گنجینه بسیار افزودند، به طورکلی سطح دانش و روش های پزشکی جهان اسلام در اوج قرون وسطا به مراتب برتر از معلومات اروپاییان در این زمینه بود.
اما در آغاز عصر جدید مسلمانان سخت عقب افتاده بودند. معدودی رساله های طبی اروپایی ترجمه شد. در قرن پانزده و شانزده میلادی شماری پناهنده اروپایی، اکثراً یهودی، برای طبابت به ممالک اسلامی رفتند. و در قرن هفدهم و هیجدهم نیز تعدادی از مسیحیان عثمانی، پس از تحصیل پزشکی در فرنگ، به وطن بازگشتند و به کار پرداختند. در قرن نوزدهم پاره ای از فرمانروایان پرشور اصلاح طلب، محصلانی به دانشکده های پزشکی اروپا فرستادند و مدارس جدید طب با استادان خارجی در کشور خود گشودند، و دوا و درمان را از سنت یونانی- اسلامی قدیم آن، که با کم تر تغییری از قرون وسطا برجا مانده بود، رهانیدند.
گروه مهم دیگر در میان اهل قلم- یا به بیان دقیق تر اهل سخن- شاعران بودند. حتی کم اهمیت ترین حکمرانان دست کم یک شاعر در بارگاه خود نگه می داشت تا مدح او را به شعر سراید که آسان به یاد ماند و سریع ترویج شود. فرمانروایان قدرتمند جمع بزرگی شاعر درباری داشتند و این ها در واقع گونه ای وزارت تبلیغات زمان خود بودند. مدیحه سرایان متاع خود را نزد افراد ثروتمند نیز می بردند و در بزرگداشت تولد، ازدواج و مناسبت های دیگر چکامه می سرودند. در روزگاری که رسانه گروهی نبود، شعر و شاعری می توانست در نشر خبر و ترسیم تصویری مردم پسند وظیفه مهمی انجام دهد.
در حالی که شاعر از وجهه زمامدار در عصر معاصر مراقبت می کرد، مورخ مسئول تصویر کردن نام نیکوی او به آینده بود. اما مورخان، برخلاف شاعران، در قرون وسطا، نه در استخدام دربار بودند و نه برای نوشته خود دستمزدی می گرفتند. بیش تر آن ها وابسته به طبقات دینی یا دیوانی بودند. و شاید به همین سبب توانستند در عهد خلفا تا حدی نسبتاً زیادی استقلال و آزادی بیان داشته باشند. بعدها مرسوم شد که زمامداران، علاوه بر شاعر درباری، وقایع نگار درباری هم داشته باشند. این شغل در امپراتوری عثمانی رسمی گردید و مقام بلندپایه وقایع نگار سلطنتی به وجود آمد. متصدی این سمت، که منصوب سلطان بود، در درجه اول وظیفه داشت کار پیشینیان خود را ادامه دهد و تاریخ امپراتوری را به رشته تحریر در آورد. این منصب در طول قرن ها تا واپسین سال های امپراتوری عثمانی باقی ماند، و آخرین وقایع نویس سلطنتی نخستین رئیس انجمن تاریخ عثمانی شد.
البته مشاغل درباری دیگر- از قبیل منجم و طالع بین، نقاش و خوش نویس، مهندس و معمار- هم بود ولی بیشتر اینان رفته رفته در سده های بعد به نحوی از انحاء وابسته به نهاد حکومت شدند. حرفه معماری و مهندسی در زمان عثمانیان تقریباً کاملا نظامی بود.
پی نوشت ها :
1. sacrament
2. The Ethics of the Fathers
3. modus Vivendi
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}